★★★ باژبود ★★★

★★★ ادب و عرفان و هنر ★★★

★★★ باژبود ★★★

★★★ ادب و عرفان و هنر ★★★

◆◆◆ اللهم صل علی محمد و آل محمد ◆◆◆

سلام علیکم ؛
در روز و روزگارانی که انسان دچار نسیان گشته و آنسان بودن خود را از یاد برده است ، ما کمر همت بسته ایم که فرایادش بیاوریم که از کجا آمده ایم ؟ در کجا هستیم ؟ و به کجا خواهیم رفت ؟
در ادامه این راه سهل و ممتنع از جان و دل ، پذیرای گوهر نقدتان می باشیم .

" دعاگوی وجود شریفتان : مجید شجاعی ؛ مدیر سایت باژبود "

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

■ وهابیت چگونه و از کجا آمده ؟ نظریات آنها چیست ؟ و علل مخالفت شیعه با آنها چیست ؟

پاسخ اجمالی :

وهابیان، پیروان محمد بن عبدالوهاب می باشند، و او پیرو مکتب ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد نهاد. وهابیت فرقه ای از فرق اسلامی است که در عربستان و برخی از کشورها نظیر پاکستان و هند طرفدارانی دارد. به اعتقاد آنان حاجت خواستن از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، زیارت، احترام و تعظیم قبور پیامبر(ص) و ائمه اطهار نوعی بدعت و بت پرستی محسوب می شود و حرام است. آن ها سلام و تکریم و احترام به پیامبر را جز در نماز جایز نمی دانند، و پایان زندگی دنیوی او را، پایانی بر بزرگداشت و گرامی داشت او می دانند. هرگونه آثار، گنبد و بارگاه بر قبور ائمه و بزرگان را بدعت می دانند، و معتقدند که حضرت رسول (ص) یک انسان با همه ی ناتوانی ها و ضعف های بشری بوده و از دنیا رفته و هیچ خبری از ما و جهان امروز ندارد، و زیارت قبرش حرام است.

شیعه و علمای بسیاری از اهل سنت این عقاید را رد کرده اند و معتقدند که دلیل چنین انحرافات، یکی اشتباه در فهم معارف اساسی اسلام مانند توحید و عبادت است و دیگری برداشت نادرست از اعمالی مانند زیارت و توسل.

پاسخ تفصیلی :

وهابی ها (وهابیان) پیروان محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان نجدی (1115 – 1206) هستند و او پیرو مکتب ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد نهاد. نام این فرقه از نام پدر او عبدالوهاب گرفته شده است. ریشه ی فکری وهابیت، آرا و افکار ابن تیمیّه است که در سال 698 هـ ق، در منطقه شام آغاز به تبلیغ و ترویج آن نمود، و با مخالفت صریح دانشمندان بزرگ اهل سنّت و شیعه روبرو شد.

با مرگ ابن تیمیّه در سال 728 در زندان قلعه دمشق، افکار وى نیز به فراموشى سپرده شد. پس از گذشت حدود چهار صد سال، محمّد بن عبد الوهّاب در سرزمین نجد با هماهنگى محمّد بن سعود حاکم «دِرعیّة»، در سال 1157 افکار ابن تیمیّه را مجددا زنده و به ترویج آن پرداخت؛ آنان با نبردهاى خونین، بر سواحل خلیج فارس و تمامى منطقه حجاز سلطه یافتند . این فرقه هم اکنون در عربستان و برخی از کشورها نظیر پاکستان و هند طرفدارانی دارد.

محمد جواد مغنیه در کتاب «هذه هی الوهابیة» با استناد به کتب محمد بن عبدالوهاب و آثار دیگر وهابیان می نویسد: به نظر وهابی ها هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که امور معینی را ] که در ادامه به آنها اشاره می شود ، ترک نماید. درحالی که، همه ی مسلمانان معتقدند که هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند مسلمان است و خون و مالش محفوظ است، اما وهابی ها می گویند: قول بدون عمل ارزش و اعتباری ندارد، بنابراین هر کس شهادتین را بخواند، ولی از مردگان استعانت بخواهد چنین کسی کافر و مشرک خواهد بود و خون و مال او حلال است.

مذهب وهابی اکنون در عربستان سعودی مذهب رسمی است و فتاوای علمای آن مذهب از طرف دولت اجرا می شود. آنان در فروع مذهب، تابع احمد حنبل هستند و بر هیچ یک از پیروان مذاهب اربعه (حنفی، شافعی، حنبلی و مالکی) ایراد نمی گیرند، ولی پیروان دیگر مذاهب از قبیل شیعه و زیدیه را مورد طعن قرار می دهند.

در این جا به بعضی از معتقدات فرقه وهابیه اشاره می کنیم :

1. اعتقاد به سلطه غیبی برای غیر خداوند شرک است؛ آنها می گویند: «اگر کسی به پیامبر(ص) یا غیر او از اولیا الله استغاثه [و از آنها طلب یاری] کند و به این مسئله که او دعایش را می شنود و از احوالش با خبر است، یا حاجتش را برآورده می کند، معتقد باشد، اینها انواعی از شرک اکبر است».

2. حاجت خواستن از اموات؛ به اعتقاد وهابیه از انواع شرک، حاجت خواستن از اموات و استعانت از آنان و توجه به آنان است و این اصل و اساس شرک در عالم است. »

3. دعا و توسل نوعی عبادت و شرک است؛ گفته اند: «عبادت مخصوص خداست و دعا هم نوعی عبادت است، پس درخواست از غیر خدا، شرک است. »

4. زیارت قبرها شرک است.

5. تبرک جستن به آثار انبیا و صالحان، شرک است.

6. احتفال (جشن گرفتن) میلاد پیامبر(ص) شرک است.

7. ساختن گنبد و بارگاه بر روی قبرها شرک است.

علت مخالفت شیعه با وهابیان به دلیل عقاید اشتباه آنان و تعصب شدید نسبت به آن و اعمال خشونت در رفتار و کردار است.

در رد عقاید آنها، می توان گفت که اگر اعتقاد به سلطه ی غیبی، اعتقاد به شفا دادن و اعتقاد به برآوردن حاجت و ... ، به این نحو باشد که تمامی این امور به خداوند مستند است و دیگران هرچه دارند از جانب خداوند متعال به آنها داده شده است، شرک نخواهد بود؛ زیرا در این صورت هیچ گونه استقلالی برای غیر خدا در نظر گرفته نشده است و شرک در الوهیت، شرک در خالقیت و شرک در ربوبیت، در صورتی تحقق پیدا می کند که کسی عقیده داشته باشد، غیر خداوند به طور مستقل دارای صفات کمال و جلال باشد، یا به طور مستقل بتواند خلق کند و یا به طور مستقل بتواند تدبیر کند، اما اگر قدرت او یک قدرت وابسته به خداوند باشد، دیگر شرک معنا نخواهد داشت. مسلمانانی که از پیامبر اکرم(ص) و جانشینان آن حضرت حاجت می خواهند و عقیده دارند که آنها قدرت فوق العاده ای دارند، و این مقام را برای آنها مقامی عطا شده از جانب پروردگار می دانند که در اثر رسیدن به کمال عبودیت به دست آورده اند، آیا با این وصف، باز هم مشرک هستند؟

آنان کارهایی مثل جشن گرفتن برای میلاد پیامبر (ص)، بنای گنبد و بارگاه روی قبرها، بوسیدن ضریح و... را شرک می دانند از آن جهت که این اعمال را عبادت پنداشته اند.

در جواب این اعتقاد به آنها می گوییم : شما معنای عبادت را درست نفهمیده اید. عبادت، دارای ویژگی هایی است و با آن ویژگی ها عبادت مخصوص خداوند است. عبادت، عبارت است از خضوع و خشوعی که ناشی از اعتقاد به الوهیت، یا خالقیت و یا ربوبیت باشد. بنابراین، با این تعریف اگر خضوع و خشوعی ناشی از چنین اعتقاداتی نباشد، به هیچ وجه عبادت نخواهد بود. به همین جهت وقتی خداوند در سوره ی یوسف سجده ی برادران یوسف (ع) در مقابل آن حضرت را نقل می کند ، آن را شرک ندانسته است؛ زیرا آنان هیچ گاه درباره ی یوسف، اعتقاد به الوهیت، خالقیت و یا ربوبیت نداشتند. از آنها سؤال می کنیم چرا بوسیدن حجر الاسود شرک نیست ؟ اما بوسیدن ضریح پیامبر و قبر پیامبر را شرک می دانید؟ چه فرقی وجود دارد؟ پس معلوم می شود که هر احترام و هر خضوع و خشوعی عبادت نیست. آیا مادری که از روی علاقه مادری، فرزند خود را می بوسد او را می پرستد و مشرک شده است؟

خوشبختانه، علما و دانشمندان تیزبین و بیدار مسلمان از دیر باز به تمامی عقاید و معیارهای خود ساخته، جواب متین، محکم و دندان شکن داده اند که در کتاب های زیادی ثبت شده است.

در این جا داوری را به عقل سلیم شما واگذار می کنیم که آیا آموزه های انحرافی که توسط وهابیون تبلیغ می شود می تواند مطابق با فطرت و قرآن باشد. آیا این است محبت به اهل بیت که مزد رسالت قلمداد گردیده است؟ و آیا قرآن نفرموده است که شهدا زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند؟ و آیا مقام پیامبر

(ص) از شهدا کمتر است؟!


★ خذلهم الله تبارک و تعالی - تهیه و تنظیم : مجید شجاعی - زنجان .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۴
مجید شجاعی

میلاد با اسعاد آن امام همام عالى نژاد بروایت اصح در منتصف ماه مبارک رمضان سال سیوم از هجرت در 

مدینه اتفاق افتاد و زمان حمل آنحضرت بعقیده اکثر ارباب خبرت نه ماه تمام بود اما در کشف الغمه از ابن خشاب منقولست که (ولد علیه السلام بستة اشهر و لم یولد بستة اشهر مولود فعاش الا الحسن و عیسى بن مریم علیهما السلام و الصحیح خلاف ذلک) در شواهد النبوة قلمى گشته که بعد از تولد امام حسن جبرئیل اسم شریفش را بهدیه پیش رسول ( صلعم ) آورد بر قطعه اى از حریر بهشت نوشته و بقول بسیارى از اصحاب اخبار حسن مرادف شبر است و شبر نام پسر هارون بود و کنیت امام حسن ابو محمد است و لقبش تقى و سید و بروایتى که صاحب کشف الغمه از ابن طلحه نقل نموده طیب و زکى و سبط و ولى نیز از جمله القاب آن امام عالیجنابست و ایضا ابن طلحه گوید که چون حسن رضى اللّه تعالى عنه متولد شد خیر الانام  (صلعم ) الى یوم القیام پرسید که چه نام نهادید او را جواب دادند که حرب آن حضرت گفت که او را حسن نام نهید و از براى او کبشى عقیقه فرمود و بقولى امام حسن اول بحمزه موسوم گشت و حضرت رسول ( صلعم ) آن نام را بحسن تغییر نمود و هم در آن کتاب مکتوب شده که سیدة النساء سلام اللّه علیها در روز هفتم از ولادة آن قرة العین سیادت را در خرقه اى از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود پیچیده نزد رسول صلى اللّه علیه و سلم آورد و باتفاق ارباب اخبار در آن روز سید ابرار اشارت کرد تا سر آن سرور را تراشیدند و بوزن موى همایون او نقره تصدق نمودند و در روضة الشهداء از اسماء بنت عمیس مرویست که گفت من قابله فاطمه علیها السلام بودم بحسن و حسین سلام اللّه علیهما و چون اختر تابنده برج ولایت از افق ولادت طلوع نمود و خبر بآفتاب سپهر رسالت علیه السلام و التحیة رسید فى الحال بخانه سیدة النساء آمد و گفت اى اسماء بیار فرزند مرا و من آن مولود عاقبت محمود را در خرقه ی زرد پیچیده بیاوردم و در کنار سید اخیار نهادم آن حضرت آن خرقه را دور افکند و فرمود که با شما عهد کرده‌ام که اولاد مرا در خرقه زرد مپیچید من برفتم و خرقه سفید آوردم و حسن را برداشته در آن پیچیدم و در کنار سید عالم ( صلعم ) نهادم پس آنحضرت بانگنماز در گوش راست وى گفت و قامت در گوش چپ وى راقم حروف گوید که روایت این حدیث از اسماء بنت عمیس صحیح نمى نماید زیرا که باتفاق مورخان در وقت ولادت سبطین علیهما السلام اسماء با شوهر خود جعفر طیار رضى اللّه عنه در حبشه بود و در روز فتح خیبر از آن ولایت بمعسکر خیر البشر صلى اللّه علیه و سلم رسید بناء على هذا صاحب کشف الغمه در ذکر تزویج شاه اولیاء و سیدة النساء مرقوم کلک صحت انتما گردانیده که نقل احادیثى که در باب تزویج على مرتضى و فاطمه زهرا سلام اللّه علیهما از اسماء بنت عمیس روایت کرده اند صحیح نیست زیرا که در آن اوقات اسماء با جعفر رضى اللّه عنهما در حبشه بوده و ظاهرا روایت کننده آن احادیث سلمى بنت عمیس بوده زوجه حمزه رضى اللّه عنه و چون اسماء از خواهر خود اشتهار بیشتر دارد رواة بر سبیل سهو عوض سلمى بنت عمیس اسماء بنت عمیس نوشته اند و اللّه تعالى اعلم بحقیقة الاحوال بصحت پیوسته که امام حسن علیه السّلام و التحیة در وقت وفات خیر البریه علیه صلوات من واهب العطیة هفت ساله و چندماهه بود و در وقت انتقال امیر المؤمنین على کرم اللّه وجهه از دار فنا بجنت اعلى سى و هفت ساله و بروایت صاحب کشف الغمه از فضل بن حسن الطبرسى نقل نموده که حسن رضى اللّه عنه مدت شش ماه و سه روز در امر خلافت دخل فرمود بعد از آن بنابر اختلاف رأى متابعان بلکه بمحض اقتضاى قضاى مالک الملک المستعان دست از آن مهم بازداشت و با معاویه صلح کرده در سنه احدى و اربعین منصب ایالت را باو باز گذاشت آنگاه با اهل بیت خویش بمدینه شتافته قرب ده سال در آن بلده طیبه بسر برده و در اوایل سنه خمسین از هجرت سید المرسلین بسبب سمى قاتل یا الماس که زوجه آن حضرت جعده بنت اشعث بن قیس بنابر اغواء معاویه و مروان بدان سید جوانان جنان داد که پهلو بر بستر ناتوانى نهاد و چهل روز مریض بوده در بیست و هشتم صفر سنه مذکوره به بهشت عدن خرامید و قولى آنکه آن حادثه عظمى در اوایل ربیع الاول سنه مذکوره بوقوع انجامید و بعقیده حمد اللّه مستوفى وفات آن امام خجسته صفات در صفر سنه تسع و اربعین اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بنابر قول اول که مختار اکثر ارباب اخبار است چهل و شش سال و چند ماه باشد و زمان امامتش بحقیقت قرب نه سال و نیم مدفن همایونش مقبره بقیع است قریب بمرقد فاطمه بنت اسد بن هاشم ( لا زال مضجعها محفوفا بانوار الغفران و المراحم ) .
◆ تاریخ حبیب السیر ، تهیه و تنظیم از مجید شجاعی .
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۸
مجید شجاعی


بر طبق آیت کریمه هدایت نشان (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ) حضرت حى قیوم پیش از آفرینش آدم علیه السلام از آتش خلقى آفرید و بحکم (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) آنطایفه را شریعتى کرامت کرده و بعبادت خویش مأمور گردانید و بروایت ابن عباس رضى اللّه عنه اسم ابو الجن سوماست و جان لقب اوست اما حضرت مخدومى ابوى مرحومى السید السند الامجد امیر خواند محمد رحمه اللّه در کتاب بلاغت انتماى روضة الصفا از مترجم اسفار آدم ابو عیسى جعفر بن یعقوب الاصفهانى نقل کرده اند :

که جان موسوم بطارنوس بود و اولاد و اعقاب او مادام که اوامر و نواهى الهى را مطیع و منقاد بودند در غایت رفاهیت روزگار میگذرانیدند و چون یکدور ثوابت نزدیک بانتها رسید آغاز عصیان و طغیان نمودند منتقم جبار بعد از الزام حجت اکثر ارباب معصیت را بدار البوار فرستاد و بقیه ایشان را که ربقه اطاعت در ربقه داشتند بتجدید شریعتى عطا فرمود و حلیائیس را که هم از آن قوم بود بر ایشان والى ساخت و چون یکدوره دیگر بر این قضیه بگذشت بنى الجان کرت دیگر قدم در وادى نافرمانى نهادند و ثانیا بعقوبت ایزدى معاقب گشته جمعى از صلحا که بر صراط مستقیم راسخ بودند بازماندند و شخصیکه بلمیقا نام داشت بر ایشان حاکم و فرمانروا شد و چون دوره ثالثه انقضا یافت دیگرباره آنجماعت از جاده دین قویم انحراف نموده بسخط الهى مبتلا گشتند و حکومت بقیه آن طبقه بر ماهوس که جمال حالش بر نور فضل و صلاح آراسته بود تعلق گرفت و او تا زمان انتقال بعالم بقا بامر معروف و نهى منکر میپرداخت و بعد از فوتش اشرار بنى الجان باز آغاز فتنه و فساد کردند و بارى تعالى رسولانی جهة هدایت و ارشاد برایشان فرستاد و آن گمراهان اصلا متنبه نگشتند تا دوره رابعه منتهى شد و حکمت حضرت عزت اقتضاى تجددى کرده طایفه ای از ملائکه عظام بمقاتله ارباب ظلم و ظلام شتافتند و اکثر ایشان را بقتل آورده ابلیس را که بقول اصح از آن ملاعین بود و عزازیل نام داشت با فوجى از صبیان اسیر ساختند و ابلیس با ملائکه بآسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت بمرتبه مبالغه نمود که مقرب درگاه حضرت احدیت شده برتبه تعلیم فرشتگان مشرف گشت و چون بنى الجان از مواضع اختفا بیرون آمده بحسب طول زمان نوبت دیگر بسیار شدند و بدستور طریق غوایت مسلوک داشتند ابلیس هدایت و ارشاد ایشان را از خالق بلاد و عباد مسألت نموده با فوجى از ملائکه از آسمان بر زمین شتافت و جمعى از مطیعان بنى الجان بدو پیوسته عزازیل یکى از ایشان را که موسوم بود بهلوت بن بلامت برسم رسالت نزد علماء ارباب جهالت فرستاد تا ایشان را از نافرمانى جناب کبریاء سبحانى تحذیر نماید و آنقوم بى باک آن شخص را هلاک ساختند چون از موعد مراجعت او مدتى درگذشت ابلیس دیگرى را بدان امر نامزد کرد و آن گروه ناپاک او را نیز کشته این قضیه شنیعه بار دیگر تکرار یافت و کرت آخر یوسف بن یاسف بفرموده عزازیل بمیان ایشان رفته آنقوم قصد قتل او نیز کردند عاقبت یوسف بلطایف الحیل از زخم گرگ اجل امان یافته خود را بابلیس رسانید و کیفیت حادثه را معروض گردانید و عزازیل بعد از استجازه از ملک جلیل اکثر آن گمراهان را کشته در بسیط زمین رایت حکومت برافراشت و بخار عجب و پندار بکاخ دماغ او تصاعد نموده خود را از جمیع مخلوقات اعلم و افضل پنداشت .

ابیات :

ز راه تفاخر بفوج ملک // گهى بر زمین بود و گه بر فلک

نبود آگه از کار و کردار خویش // که خواهد غلط کرد هنجار خویش

پیوسته در مجالس ملائکه مقربین بحسب ظاهر بر کمال فضیلت خویش دلایل و براهین اقامت کرده باطنا باخود مخمر نمود که اگر منصب خلافت از بارگاه الوهیت بشخصى دیگر مفوض گردد گردن بمتابعتش در نیاورد بلکه در هلاک او شرایط سعى و اهتمام مرعى دارد و در خلال آن احوال جمعى از فرشتگان که بمشاهده لوح محفوظ رفته بودند در غایت حزن و ملال بازآمده با عزازیل گفتند که امروز از ملاحظه لوح چنان معلوم کردیم که عنقریب یکى از مقربان جناب جلال سبحانى بلعنت ابدى مخصوص خواهد گشت و ما هریک از عاقبت کار خود هراسانیم امید آنکه دعا کنى که تا هیچ کس از ما بدان بلیه عظمى مبتلا نگردد ابلیس بر زبان آورد که این نایبه بما و شما نسبت ندارد و مدتى مدید است که من برین قضیه مطلع گشته‌ام و با کس نگفته‌ام القصه شیطان بسخن فرشتگان چندان التفاتى نکرد و بتضرع و استغفار اشتغال ننمود بنابرآن بخذلان ابدى و خسران سرمدى گرفتار گشت نعوذ باللّه منها و در اثناء آن اوقات صداى کوس خلافت آدم در جهان افتاد و نداى (إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً) بگوش هوش عالمیان رسید ملائکه از روى تعجب گفتند (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ) حضرت علام الغیوب در جواب ایشان فرمود که (إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ) و فرشتگان از استماع این جواب بر جرأت خویش متنبه شده بقدم اعتذار و سلوک طریق استغفار پیش آمدند اما ابلیس همچنان مغرور بوده بر انکار اصرار نمود و هو الغفور الودود.


■ موفق و مؤید باشید و طاعات و عبادات همه ی شما قبول انشاالله تعالی . دوستدارتان : مجید شجاعی // زنجان - هجدهم خرداد ماه 1396 خورشیدی .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۴
مجید شجاعی