★★★ باژبود ★★★

★★★ ادب و عرفان و هنر ★★★

★★★ باژبود ★★★

★★★ ادب و عرفان و هنر ★★★

◆◆◆ اللهم صل علی محمد و آل محمد ◆◆◆

سلام علیکم ؛
در روز و روزگارانی که انسان دچار نسیان گشته و آنسان بودن خود را از یاد برده است ، ما کمر همت بسته ایم که فرایادش بیاوریم که از کجا آمده ایم ؟ در کجا هستیم ؟ و به کجا خواهیم رفت ؟
در ادامه این راه سهل و ممتنع از جان و دل ، پذیرای گوهر نقدتان می باشیم .

" دعاگوی وجود شریفتان : مجید شجاعی ؛ مدیر سایت باژبود "

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان» ثبت شده است


در روزگارانی که گرگهای گرسنه در لباس میشهای آرام و سربزیر ، رهزن کاروان دل و جان و دین و ایمان و همه ی خوبیها و زیباییها و ارزشها هستند ، در دورانی که همه کس سر در لاک خود دارد و هیچکس ترا برای خودت نمی خواهد ، در آشفته بازار و بلبشوی تدلیسها و تلبیسها که رنگ ! حرف اول را می زند ، حق را بصورت باطل و باطل را به صبغه ی حق در معرض فروش و جلوه قرار می دهند و بسادگی گولت می زنند و چیزی بخوردت میدهند ، در چنین ایامی که ماده و مادیات بر همه حاکم است و مظهر زشت و نماینده ی پلشت آن یعنی پول مسجود و معبودست ، در چنین ظلمت گیرایی که همه را در احاطه ی خود دارد و هنرها دروغین و قلب ، و شعرها و خیالپردازیها آبکی و بی ارزش گشته اند ، در چنین ایام و زمانی که حق و حقیقت رخ پوشیده و کسی نشانی درستی از آن بدست نمی دهد ، در چنین .....

آیا سخن گفتن از حق و حقیقت و ارزشها و آرمانهای والا از کوکی عقل بشمار نمی آید ؟

آیا به انسان نمی خندند که بیگانه ای است که عبری حرف می زند ؟!

آیا اصلا شبه روشنفکران و مادیون و بچه مدرسه ایهای نهیلیسم فرصت حرف زدن و ابراز عقیده را به انسان می دهند ؟ آیا کاری عبث و بیهوده محسوب نمی گردد ؟ و سؤالاتى از این دست ...

با اینکه می دانیم : " گفتگو آیین درویشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتیم " ، و با اینکه مشاغل و مشاکل و عالمی که ما در آن هستیم ، اجازه نمی دهد که مسائل خلق را بررسی و تحلیل کنیم و همیشه سعی و کوششمان در فرار از خلق بوده و هست ، با این حال ضرورت ایجاب می کند که در حد وسع و تواناییمان از موضوعاتی چند سخن ساز کنیم .

برادرم ؛ همانطور که میدانی جهان و جهانیان هرچقدر که به پیش میروند ، همانقدر از اصالتها و ارزشها کاسته می شود . هر روزی که سپری می شود از درصد خوبیها کاسته و به میزان بدیها افزوده می گردد .

ساعت به ساعت طبیعی ها ( از هر صنف ) جای خود را به مصنوعی ها می دهند . تا اینجایش را حتما قبول داری .

حالا در بررسی ارزشمند بودن هریک از طبیعی و مصنوعی ، رأى به ثمین بودن و نفاست طبیعی می دهیم . این رأى بنا به دلایل مختلفی که ذکر آنها بطول می انجامد و خودت از آنها آگاهی ، صادر می شود . مسأله این است که چرا روز به روز از شمار طبیعی کاسته می شود ؟ چرا اصیل جای خود را به اعتباری میدهد ؟

این امر بنظر اینجانب از انغمار و فروشدن بشر در ماده و مادیات سرچشمه می گیرد . بشر با حذف معنویات و خدا و مذهب از خودش و نشاندن مادیات و پول بجایشان افق تازه ای را برای خودش ترسیم می کند . این چنین فردی عاشق ماده می شود . هدف و قبله و بت و مقصودش مادیات است .

او در سلوک خودش از یک دوچرخه ی ساده به هواپیمای شخصی می رسد . او تنوع طلب است و تنوع خواهی امری ذاتی است . او در سلوک مادی خودش هیچ وقت ( البته بعد از مدتی ) به آنچه که هست ، قانع نبوده و همیشه به آنچه که باید باشد می اندیشد . واضح است که وی بر حسب اقتضای سلوکش به نقطه ی پایان و هدفش خواهد رسید .این شخص اگر فردی معمولی نبوده و کمی دارای فکر و انصاف باشد ، بیدار خواهد شد و با قاضی کردن کلاه خود درخواهد یافت که به بیراهه رفته و چیزی بدست نیاورده است .

او نتیجه ی شوم از ماده به ماده رسیدن و به دور خود چرخیدن و تکرار را درخواهد یافت و ... نیهیلیسم از اینجا متولد می شود . این فرزند ناخلف ماده ، این نتیجه ی شوم از ماده به ماده رسیدن ، این جلاد مرموز سیاهچالهای شبه روشنفکری ، آتش خانمان سوزی است که خرمن هستی بسیاری را تبدیل به خاکستر کرده و هر روز و هر آن گسترش می یابد .

اکثر کسانی که  به پوچگرایی رسیده اند ، در آخر کار وجود خودشان را هم پوچ دیده اند و چون بود و نبودشان برایشان فرقی نداشته خوشان را کشته اند . خودشان را از بین برده اند تا به طور کامل معنی هیچ و پوچ را دریابند و خود نیز هیچ شوند !!! آنان خدا را از یاد بردند و خدا نیز آنها را از یاد خودشان برد و دچار خودفراموشی شدند . مگر فراموش کردن انسان خودش را شاخ و دم دارد ؟!

پس دریافتیم که با فرو شدن در ماده و مادیات از جنبه های اصیل کاسته و به ابعاد مصنوعی و اعتباری افزوده می گردد . و معلوم شد که از ماده و مادیات چیزی نصیب انسان اصالت گرا و تکامل طلب نمی گردد . در یک کلام اصالت در ماده و مادیات نیست . اگر به این مطلب با عمق روح و جانمان رسیده و خود نیز تشنه ی اصالتها و ارزشها باشیم ، درخواهیم یافت که باید گمشده مان را در معنویات پی جو باشیم . سراغ معنویاتی برویم که درست ضد و نقطه مقابل مادیات است . همانطور که میدانیم و میدانید معنویات ابعاد گونه گون و مختلفی دارند . علوم و معارف همه از معنویات بشمارند .

حالا سؤال اساسی این است که باید سراغ کدام یک از اینها برویم ؟ جواب اینطور تحلیل می شود که اگر شما مثلا دنبال ریاضی بروید و با پشتکار و کوششی در خور توجه بخواهید ریاضی را بفهمید ، بعد از مدتی موفق به این کار خواهید شد . اما در عین حال خشکی و بی روحی آن شما را خسته خواهد کرد . شما ته و توی ریاضی را درخواهید آورد و متوجه خواهید شد که آنچه که ناخودآگاه در جستجوی آن بودید و فکر می کردید مثل تکه ای از خودتان با آن به کمال می رسید ، این ریاضی نیست .

حال و روز دیگر علوم و معارف نیز این گونه است . پس باید هدف را بسیار دور دید و در دوردست پیدایش کرد . ما دنبال اصل و اصیل هستیم و پر واضح است که چیزی که در دست رس باشد و خودش را به تو بنمایاند اصل و اصیل نخواهد بود . برای اصل و اصیل باید قیمت پرداخت .

ما برای اینکه زود زود خسته نشویم و با از این شاخه به آن شاخه پریدن به پوچی و نیست انگاری نرسیم ، باید هدفی را انتخاب کنیم که واقعا هدف بوده و اصل اصل باشد . و نیز چیزی باشد که بسادگی بدست نیاید . هدفی باشد که گرمی خاصی در حین سلوک به ما بدهد . هدفی باشد که بتمام معنی کلمه ما را زنده کند . آخر آن آخرمان باشد نه اولمان !!!

برادرم ؛ اینجاست که عرفان طلوع می کند و رخ می نماید . عرفان با آن عالم نورانی و گرم و پر شورش بدستگیری انسان قیام می کند . عرفان راهیست که پیش پای تو گسترده اند و به آن شاه تنها منتهی می شود که هدفت بود . و چه هدف نفیسی !

البته اینجا مسأله ی اعتقاد پیش می آید . زیرا کسی که از اول اصلا به این چنین هدفی اعتقاد نداشته باشد ، و عرفان و مراحل و مراتب آن را افسانه بیانگارد . با جنین فردی اولا ما کاری نداریم و ثانیا اگر ضرورت ایجاب کند که با او به بحث می نشینیم و شاید بقول بوعلی سینای مرحوم ، مجبور هم بشویم که کتکش زده و معتقدش کنیم .

در اینجا از ذکر کم و کیف این چنین فردی و معامله ی ما با او و دلایل مختلفه ، بخاطر طولانی شدن سخن احتراز می کنیم .

اجمالا اینرا بیانگریم که ایمان و اعتقاد قلبی محکم به وجود شهدی باعث می شود که بار و بندیل سفر را ببندیم و برای رسیدن به آن حرکت کنیم . اگر از اول اعتقادی به وجود شهری مثل مکه نداشته باشیم ، هرگز داعیه ی سفر و رسیدن به آن در ما ایجاد نشده و طبعا هیچگاه به مکه هم نخواهیم رسید !

دین و مذهب را که مقصودش ، رساندن بشر به تنها هدف و هدف تنهاست ، نمی شود از انسان منها کرد . میدانید که منظور از مذهب ، باطن و روح آن است که عرفان می باشد . عرفان مساوی با عشق است و حضرت عشق ، حضرت دوست است . عرفان یعنی " دید عشق آلود به هستی " .

بعد از اینکه ضرورت عرفان و عشق برای انسان ثابت شد ، به مشکل عمده ای می رسیم که سؤالی است اساسی و آن اینکه : کدام عرفان ؟!

میدانیم و میدانید که برای رسیدن به عرفان باید راه شرق را در پیش گرفت . چرا که در غرب خبری نیست ! خورشید عشق از مشرق طلوع می کند و موجب روشنایی و زیبایی و حیات می گردد .

بقول لسان الغیب : " خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد " ...

پس شرق را دریابیم و اشراق و شروق را از قلب شرق یعنی ایران برگیریم . آیینه ی دل را با عرفان اسلامی - ایرانی رفع زنگار کرده و صافش گردانیم .

*** انشاالله الرحمن الرحیم ***

* مجید شجاعی * قم المقدسة .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۹:۲۸
مجید شجاعی
قرار بیقراری ...

به قرار بی قراری سر کوی تو نشستم  //  گرهی ز جعد زلفم بدر سرات بستم
که رقیب چون در آید به دو چشم خود ببیند //  چو غلام حلقه بر گوش بدر سرات هستم

من و تو ...

من سنی مینلر گول ایچره تاپمیشام  //  چوخلار ایستردی سنی من قاپمیشام
او گوزل آدون عزیزیم من بو گون  //  آلله آدیله تنور سینه مه من یاپمیشام

★★★ دو قطعه بالا در روز یکشنبه مورخ 1384/8/8 در ساعت 2145 سروده شده اند . قم المقدسة . ★★★
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۷
مجید شجاعی